ایام ولادت بود و ایام شادی . ما هم ره سپار اردوی قم
بودیم مثل هر سال ولی اینبار کمی متفاوت تر . قرار بود حرکت کنیم به سمت تهران و
ابتدا زائر آستان حضرت عبد العظیم (ع) باشیم و سپس مهمان حضرت معصومه (س) و در این
بین هم سری بزنیم به موزه ی عبرت ایران . همان شکنجه گاه قدیمی و مخوف که حالا شده
بود موزه عبرت ، موزه ای برای عبرت گرفتن همه ی مردم ایران . بعد از گذر از چند
پنچ به موزه رسیدیم . برای هماهنگی مقداری بیرون موزه منتظر ماندیم و سپس داخل
شدیم . در همان ابتدا دیوار کناری مان گواهی بود از افرادی که در این مکان ، مدتی
را سر کرده بودند . اسم ها زیاد بود و حوصله و وقت ما هم کم فقط تعداد محدودی از
افراد و شخصیت های سرشناس انقلاب را پیدا کردیم که مدتی آنجا اسیر بودند . بعد از
مدتی انتظار در بیرون زندان و دیدن ماشین های پر از امکانات ساواک و اسلحه خانه
قدیمی و کتاب های چاپ شده در مورد زندان که همان ابتدا به نمایش گذاشته بودند برای
دیدن فیلمی به داخل سالنی راهنمایی شدیم . محتوای فیلم در مورد مصاحبه پهلوی دوم
بود در مورد زندان ها و سپس گزارشی از تاریچه زندان و بیان خاطراتی از زنان زندانی
در داخل زندان . فیلم تمام شد و با ذکر صلواتی ما راهی بیرون شدیم و سپس به اتاق
دیگری رفتیم که در آن ماکتی از شهید طیب حاج رضایی در آن بود و پیرمردی هم به
عنوان راهنما در گوشه ا ی از آنجا نشسته بود تا برای بچه ها توضیعی از زندان بدهد
در طول بازدید از موزه کسانی که برایمان خاطره گویی می کردند همه پیر مردان ریش
سفیدی بودند که ایامی را در همین مکان مخوف که نه صدایی داخلش می شد و نه صدایی از
آن خارج زندگی می کردند و ماجراهایی را می گفتند از حضورشان در این زندان و اثراتی
که تا هنوز صبح و شب با آن ها همراه و هم دم است از مدانی بزرگ جثه ای مانند حسینی
گفتند که به گوریل مشهور بود آخر سر از ترس خودش را در خانه خودش کشت و از هیولا
های کوچ اندامی مثل آرش گفتند که کابوس هر زنی بود که به این جهنم سرد زمستان ها و
گرم تابستان ها می آمد از شکنجه های مختلفی مثل سوزاندن و کشیدن ناخن ها گفتند تا
آپولو هایی که به پای خونی و گوشت های کنده شده ختم می شد و شوک های برقی متمادی .
حضور در این راهرو های تاریک در تنهایی احساس وحشتی را به من القا می کرد و حدود
دو ساعت بازدید از این شکنجه گاه شاید تنها چیزی که غیر قابل باور بود پذیرایی
زندان بود از ما به صرف یک چای و بیسکویت . شاید هنوز به این فکر می کنم که تابلو
های (آزادی رایگان نیست ) جلوی هر راهرو چه چیزی را می خواستند به ما بگوید .